با سلام  و ارزوی موفقیت برای همه عزیزان


یادمه اولین بار که این وب رو درست کردم تازه اومده بودم سرکار و دوست داشتم مطالبی راجب شغلم که برا خودم کارامد بود رو اینجا بنویسم یکمم ادامه دادم اما دلسرد شدم 

 میخواستم یه وب دیگه باز کنم وتوش از خاطراتم و شاگردام بنویسم  اما حیفم اومد! گفتم همینجا بنویسم که باحالتره! با توجه به اینکه الان 5 ساله کار میکنم و هنوز راه زیادی در پیش دارم... 

میخوام بعدا که بازنشست شدم با خوندن این وب خودمو یه جورایی راضی کنم که اگه بگم وای چی شد چی نشد عمرم فت جوونیم رفت با دیدن این وب به خودم بگم نه بابا مام یه کارایی کردیم ...


برا شروع از امروزم بگم که 21 روز از مهر گذشته !(چقد زود می گذره!)

اول صبح که وارد کلاس شدم چشمم به نایلون زیر میز عماد افتاد که سعی میکرد ازم قایم کنه منم خودمو زدم به اون در که یعنی بععله! ندیدم اما میدونستم چه خبره اخه دیروز بم گفته بود که فردا تولدمه. هیچی نگفتم تا خودش بگه

پسر عاقلیه زنگ اول و دوم که ریاضی داشتیم هیچی نگفت اما زنگ بعد که رفتم کلاس دیدم داره بادکنک هاشو میچسبونه به دیوار

ازم اجازه گرفت که تولدشو برگزارکنه منم که به هیچ عنوان دوس ندارم دل بچه ها رو بشکنم

به ماکه حسابی خوش گذشت جاتون خالی...

یه تولدساده تو مدرسه! از هیچی که بهتره مگه نه؟!

اول کیکی که آورده بودو بین بچه های کلاس تقسیم کردیم بعدشم با پرویی پاشدیم رفتیم دفتر مدرسه و عماد به آقای مدیر و معاون محترم هم تعارف کرددر آخر هم عماد چند تردستی برای بچه ها انجام داد که کلی بچه ها ذوقیدن.....

نظرات 2 + ارسال نظر
سلام چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:06

من علیرضا میرشکاری هستم. بابای عماد. از حسن نظر و لطف شما نسبت به عماد ممنونم و از زحماتی که برای بچه ها به خصوص فرزند من متقبل میشین کمال تشکر رو دارم.

سلام خواهش میکنم من وظیفمو انجام میدم و همشون برام عزیزن

اسحاق کیخا پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 23:13

سلام امیدوارم در کارتون بخصوص حرفه معلمی که شغل انبیاست موفق و پیروز باشید.
من عکسایی که شما گذاشتین رو دیدم ناقص نشون میده آیا برای من اینجوریه یا نه؟
باتشکر

ممنونم از توجهتون.ایراد از کار منه معذرت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد